بی صبرانه منتظر دیدارت بودم.
که!
در غروبی غم انگیز و سیاه در سرای عشاق
دست در دست دیگری دیدمت.
و
نیشخند زنان از کنارم گذشتی
و
بانگاهت وجودم را به کوهی از یخ بدل کردی
و
تمام احسا سم به عشق را از روح وجسم خسته ام ربودی
دیگر عشق را به ادمیان خا کی نثار نمیکنم چون بی معناست
و
در این دنیای فانی به یک چیز دلبسته ام
و کسی نیست به جز
( خدا..........
نظرات شما عزیزان: